و زلزال بخوان با نام قیام قائم(عج) ...
به ناگاه افکارم در هم پیچید و بی صدا در میان هزاران هیاهوی هراسان زمینی، آیات را به تماشا نشسته است ...
پس لرزه های این آیت عظیم را در ضربان قلبم احساس می کنم!
چشمانم به دور دست ها خیره می شود ، انگار آشنایی می بیند !
خوبی مشهد الرّضا (ع) همین است ،هر جا که باشی وقتی نگاهت به گلدسته ها می افتد ناخودآگاه دست ادب بر سینه می زنی و به آقا سلام می دهی ...
اینجا مشهد است ...
این روزها ساکنان شهر بهشت ، پروانه وار بر گرد زائرانی طواف می کنند که درعشق اهل البیت (ع) می سوزند...
در مسیر تشرّف به حرم ، کاروان هایی را می بینی که با پای پیاده ، به رسم ادب، دست بر سینه نهاده اند و زیر لب یا رضا گویان ،حدیث عاشقی را روایت می کنند...
می گویند: این جاست طبیبی که ندارد نوبت !!!
این ها خستگی نمی شناسند ، در هر شهر و دیاری که باشند اذن دخول می خوانند و نان و خرمایی بر دوش ،پای در راه می نهند...
اشکی بدرقه ی کاروانیان می کنم و دعایی التماس ، باشد که حاجت روا برگردند !
از هر دری که داخل شوی ، کبوتران حرم آقا به استقبالت می آیند...
از بست شیخ طوسی که وارد می شوی، آیه ای جلب توجه می کند : « فخلع نعلیک إنّک بالواد المقدّس طوی »
(تو کفش ها از خود به دور کن که اکنون در وادی مقدس قدم نهادی ،سوره مبارکه طه )
کفش هایم را به کفشداری می سپارم و تکبیر گویان وارد روضه ی منوّره می شوم .
یاد این بیت معصومه می افتم:
تمام کفش های کفش داری ، زائرت هستند
نمی خواهند برگردند ، آقا جایشان بد نیست !
حس عجیبی است هر بار که وارد این صحن و سرا می شوی ، تازگی دارد !!!
پاهایم مرا یاری نمی دهد ،آخر اینجا محل آمد و شد افلاکیان است !
می ترسم گام بر بال فرشتگان نهم...
صدایی مرا به خود می آورد : آمدم ای شاه پناهم بده ...
زیارت نامه در دست ، مقابل ضریح و اشک هایی که گویی با هم مسابقه می دهند!
بغضم می شکند ...
یا ربّ الرّضا إشف صدر الرّضا بظهور الحجّه
در ادامه دلنوشته ی مشهدی